نتایج جستجو برای عبارت :

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد
بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد حکایت نگاری صفحه 66 نگارش هشتم
«حاکمی دو گوشش ناشنواشد. مداوای طبیبان هم اثری نکرد. حاکم از این پیشامد که باعث شد او دیگر صدای هیچ مظلومی را نشنود بسیار ناراحت بود و نمی دانست چه کند. روزی شخص دانایی، نزدش رفت و با اشاره و به کمک نوشتن به او گفت: ای سلطان، چرا غمگین هستید؟ شما یکی از حس های خود را از دست داده اید، خداوند به شما حواس دیگر هم داده است که سالم اند، آنها را
اول صبحی دیدم که یک گوشواره اش نیست.. کجا افتاده؟ دیشب قبل خواب که توی گوشش بود.. حتما یک جایی دور و ور تخت است.. گشتم، نبود.. نکند سوراخ گوشش بسته شده باشد؟ دوماهگی اش را به یاد می آورم و جیغ هایش موقع سوراخ شدن گوش ها.. نه، دلم نمیخواهد دوباره درد بکشد مخصوصا حالا که بزرگتر شده.. یک جفت گوشواره دیگر دارد.. میخواهم بگذارم گوشش ببینم داخل میشود یا نه.. نمی گذارد.. بیخیال میشوم.. بماند وقتی خوابید..
آرام سر پایم خوابیده..
گوشواره داخل نمی رود.. انگار پشت
یکی بود یکی نبود. یک شب غصه بودم. بهم یک آهنگ عادی داد. خیلی وقت بود آهنگه رو داشتم اما حتی گوشش هم نمی‌دادم. فازش رو نمی‌گرفتم. آهنگه رو اون شب بهم داد. گوشش دادم. آروم شدم. اون شب آهنگه رفت رو ریپیت. آهنگه شد نازترین آهنگ جهان.
آدمه هم رفت. 
موندم تنها با نازترین آهنگ جهان. که گوشش می‌دم بی‌قرارترین می‌شم. غصه‌ترین یکتای دنیا.. :(
برای نرگس یک جفت گوشواره خریدیم. هم کادوی تولدش و هم جایزه یک ماه روزه داری و عیدی فطرش. 
همسر گفت برای کوچولو هم باید گوشواره بگیریم. گفتم آره. ولی...
نرگس دوماهه بود که مادرهمسر گفت بیا تا دستش به گوشهاش نمیرسه و نمی تونه بکشدشون، ببریم گوشهاشو سوراخ کنیم. خودش هم باهامون اومد و رفت تو مطب. من تو اتاق انتظار موندم. و فکر کنم از صدای گریه بچه م حتی گریه م گرفت. ترسیده بود تا بغلش کردم آروم شد. تا یک ماه کارم الکل زدن لاله گوشش بود. 
حالا این فندقک
  
دیروز (یکشنبه ) من به خودم باختم !
به اخلاقم باختم !
دیروز من با وجودی که به شطرنج علاقه مند بودم  ولی رسما  از شطرنج متنفر شدم ! 
آخه مسابقات شطرنجی که ترحم نداشته باشه به چه درد میخوره ؟!:((
اشک حریف رو درآوردم میتونستم مات بشم و اشک حریف درنمیاوردم !
گاهی وقتا شطرنج هم مثل بقیه بازی ها  خیلی بد و بی رحم هستش ! 
یعنی از  دیروز تا الان که یک نصف شبه به خودم میگم خب که چی ؟!
گیرم بردی وقتی اشک یک دیگه رو درمیاری شطرنج بی معنی میشه !
من دیروز خیلی ناخ
بچه ها از سر و کولش بالا می روند. موهایش را می کشند. گوشش را سخت فشار می دهند. بینشان دعوا درمی گیرد. می رود سوایشان کند. با دست های کوچک و سنگینشان سیلی بر گوشش می نوازند. بغضش را فرو می خورد. هیچ نمی گوید. تلفن زنگ می خورد. ایستاده جواب می دهد. بچه ها به دامنش آویزان می شوند و تلاش می کنند او را بنشانند تا گوشی را از دستش بگیرند. کمر دامنش را با یک دست محکم گرفته است. خانم همسایه می گوید: میای بریم پارک؟ این هیولا کوچولا دارن سر در میرن بیا بریم هم خ
سلام
مدتی به موضوعی فکر کنید که تا به حال بهش فکر نکردید،عکس العمل بر چه مبنا و چگونه خواهد بود..
مثالا با دعا طول عنر برا عزیزان تون از دست دادند ،یکی از عزیزان
یا زیر خط فقر قرار گرفتن..
کور شدند..
یا ناشنوا شدند ...
چشم بصیرت پیدا کردند...
اطلاع دقیق از اینده تون...
.
.
.
رفته بود ببینتش. از این دیدارهای خیلی اروتیک و درامی که نه با همیم نه نیستیم. نه می تونم باشم کنارت نه دلم می آد نبینمت دیگه. از اینا که نه نزدیکیم نه دور و بعدِ یه مدت طولانی سری می زنیم به هم. مدتی که مقدار زیادیش بی خبری بوده و هرکی افتاده پی گیر و گرفت زندگی خودش. از همونا که راه ها سوا می شه از هم و کل روز درگیر زندگی خودتی و تا آخر شب نه زنگی و نه پیامی و نه ردی و نشونی. که دیگه آخر شب می شه و ولو می شی رو تخت و بازم می بینی که خبری نیست و با خودت م
من هیچوقت نمی دونستم ناشنوایی چقدر می تونه بد باشه. یا هیچوقت نمی دونستم رها شدن دقیقا چه معنایی داره و می تونه چه آسیب هایی بهت بزنه. طرد شدن از طرف یه سری آدم، حتی اگه اون یه سری ها بچه های مدرسه باشن. یا نمی دونستم که اونایی که به دیگران آسیب می زنن خودشون یه روز اون کسی باشن که آسیب می بینن. چندین برابر بدتر.
من اینارو نمی دونستم و کسی رو اطرافم نداشتم با این مشکلات. اما من صدای خاموش رو دیدم و اونقدر داستانشون قابل لمس بود که انگار واقعا دوست
درخواست اسنپ مرا که برای کلاس نادری قبول کرد هنوز به لوکیشن مبدا نرسیده بودم و به این خاطر زنگ زدم تا ببینم چقدر زمان می برد تا به مبدا انتخابی من برسد. حرف زدنش غیرمعمول بود. چندان متوجه ی حرفهایش نشدم. چندین بار تکرار کرد و در بین حرفهایش مدام میگفت پیام میدم. گوشی رو که قطع کردم پیامکش رسید نوشته بود راننده ی ناشنوا هستم و تا لحظاتی دیگر به لوکیشن شما میرسم. وقتی دیدمش لبخندی زد. لبخندش دلنشین و نگاهش مهربان بود. همیشه که نباید کلام حرف اول ر
1. اقا هندزفریم خراب شده، یه گوشش کار میکنه. بعد هندزفری داداشمم یه گوشش خراب شده. از صبح داریم به این فکر میکنیم که چجوری میشه گوشای سالم هندزفریامونو به هم وصل کنیم و وصل کنیم به گوشیمون؟ مهندس مملکته :)))
هندزفریم موقعی که گردنم کج میشه کار میکنه. ینی قراره ارتروز بگیرم؟ :))
2. امروز نشستم بجا درس خوندن کلاه قرمزی دیدم. زیبا نیست؟ 
3. اقا پفیلا درست کردم. لحظه حساسی که میخواستم پفیلا خوردنو شروع کنم ری ری زنگ زد. اصن نفهمیدم ری ری چی گفت و خودم چی
یکی دیگه از اون آهنگ های پاییزی که واقعا به حال و هوای این فصل می خوره آهنگ نه نرو از سیروان خسروی هست که به شدت رومنس و یه جورایی ناراحت کننده ست ولی از اون غم های دوست داشتنی. از اون آهنگ هایی که می دونی وقتی گوشش می دی روح و دلت پر می کشه به جایی که نباید... از اون آهنگ هایی که حتی اگه از لحاظ احساسی توی شرایط خوبی باشی باز هم ذهنت رو درگیر می کنه و واقعا دیوونه ی این آهنگم. از اون آهنگ هایی که می دونی وقتی گوشش بدی دلتنگی دیوونت می کنه ولی باز هم
دنیس ربریکوف زیست شناس روسی ادعا می‌کند که می‌تواند با کمک مهندسی ژنتیک به والدین ناشنوا کمک کند تا فرزندانی بدون نقص شنوایی داشته باشند. او معتقد است فناوری CRISPR می توانند اختلالات موجود در دی ان ای را ترمیم کند. به این ترتیب از انتقال ناتوانی های مختلف ژنتیکی از والدین به فرزندان جلوگیری می شود.
ادامه مطلب
نه سری که سر گذارم به سرا و سایه بانش
نه دلی که دل ببازم به فنای جاودانش
نه خودی مانده خدایا و نه خیالی از دو چشمش
نه شود شوم روانه ز شعاع تار مویش
نه توان تاب دارم به تمامی طوافش
نه سزاست سوز و حسرت چو نمیرسم به قافش
نه به بند باده باشم نه اسیر می ، فروشش
نه رها شوم ز عشقش چو غلامه حلقه گوشش
داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی"
پدرم گفت: معلومه، «پول»گفتم: نه، جور در نمیاد
مادرم گفت: پس بنویس «طلا»گفتم: نه، بازم نمیشه.
♀تازه عروس مجلس گفت: «عشق»، گفتم : اینم نمیشه.
♂دامادمان گفت: «وام»، گفتم: نه.
♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: «کار»، گفتم: نُچ. 
مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره
هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،▪️پابرهنه میگوید «کفش»▪️نابینا می
راستیبیزار درسته نه بیذار :) البته اگر این غلط تعمدا نیست :))خصوصی گذاشتم که به قول خودتون غرور پسرانه‌تون حفظ شه
 
 
نیستی ! نه تو هستی نه من. هردومون بزرگ شدیم ! ولی این کامنت همیشه اینجا هست. شاید تا زمانی که پاک بشه از سرور های بیان... 
 
اون لحظه ثبت شده ! لحظه ای که شبیهش هیچ وقت تکرار نمیشه !  
 
یادش بخیر.. یه زمانی روابط اجتماعیم مزخرف بود ... ولی مینوشتم . مثل یه نویسنده درست و حسابی . الان نگاهم بکن. شدم یه ادم معمولی .‌
 
هیچ وقت ندیدمت :) تو تن
تظاهر کردن و لبخند زدن و با سیلی صورت رو سرخ نگه داشتن دردناکه...
سخته از درون متلاشی باشی و ظاهرت، دل بسوزونه.
کاش میشد دست خودم رو بگیرم و برگردم عقب.... برم پیش نلیِ بی تجربه و بزنم توی گوشش....یا برم به آینده و ببینم این کابوس تموم شده.
این برهه از زندگیم خیلی بد و سخت و مزخرفه...
هر روز بی حس تر و بی روح تر از قبلم و قلبم مچاله میشه از این همه دور شدن از رویاهام و هر روز من، سوگوار آرزوهای نلیِ ۱۸ ساله ام.
پروتز حلزون شنوایی یک وسیله الکترونیکی است که شنوائی نسبی برای افراد ناشنوا ایجاد می کند. این وسیله توسط جراحی در گوش داخلی کاشته می شود و توسط بخشی که در خارج گوش نصب می شود، فعال می شود. بر خلاف سمعک، این وسیله صداها را شفاف تر یا بلندتر نمی کند. در عوض این وسیله قسمت های آسیب دیده سیستم شنوائی را میان برزده و مستقیماً عصب شنوائی را تحریک می کند و به بیمارانی که آسیب شنوائی شدید دارند، اجازه شنیدن اصوات را می دهد.
ادامه مطلب
#تنگسیر نوشته ی #صادق_چوبک هستش و فیلمی هم به همین نام با بازی #بهروز_وثوقی و به کارگردانی #امیر_نادری ساخته شده..برشی از کتاب:زنی خرد شده و سیاه پوش، خود را بر گوری تازه انداخته بود. زاری می کرد، و شَرِوه می خواند "دِلا پوشُم زِ هجرِت جامهِ نیل، نِهُم داغِ غمت چون لاله بر دیل. دَم از مهرت زنُم همچون دَمِ صبح، از این دم، تا دم صورِ سرافیل" آهنگ تلخ شَرِوه تو گوشش خورد و دلش آشوب افتاد. این زن هم داره خودش را برای شوهرش نابود می کنه. هیچ وقت از اینجا
خستم از صداهایی که می‌شنوم 
از حرفایی که میزنم 
از نگاه هایی که میکنم 
از افکاری که توی ذهنمه ! 
خستم از این رویاپردازی هایی که میکنم 
خستم ...
کاش میتونستم ذهنمو متلاشی کنم 
کاش میتونستم خودمو تغییر بدم
کاش میتونستم عمل کنم 
کاش میتونستم یکم به خودم و دنیای خودم اهمیت بدم 
خستم از این چهار دیواری ! 
اما فقط خستم ...
شب میشه 
صبح میشه 
دوباره شب میشه 
و صبح میشه ! 
از شب متنفرم 
از روزهایی که میگذره متنفرم 
از خودم متنفرم 
از این دنیا متنفرم 
ا
 
Te he echado de menos Todo este tiempo He pensado en tu sonrisa y en tu forma de caminar…
 
پ.ن:خداروشکر که دیالوگ باکس هست برای مثل امروزی که دلتنگی میکنم و شایدم گله میکنم و یکمی ام گریه میکنم...
پ.ن: ۹ ام فروردین اولین روز سخت ۹۹
پ.ن: چقد دوس دارم به یه نفری که تا حالا البوم terral پابلو رو نشنیده معرفیش کنم بعد بگم بیا باهم بریم گوشش بدیم و هر چند که اون خوشش نیاد شاید خودم حظ کنم=))
ناشنوا باش برای رسیدن به آرزوهایت

ﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻠ ﻋﺒﻮﺭ ﻣ ﺮﺩﻧﺪ ﻪ ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ …ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻤ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ …ﻭﻟ ﻭﻗﺘ ﺩﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﻪ ﻧﻤ ﺷﻪ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺎﺭ ﺮﺩ …
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻔﺘﻨﺪ ﻪ ﺍﻣﺎﻥ ﻧﺠﺎﺗﺘﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ !!!ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎ
 راستش را بخواهید حضور کاملا به موقع سر هر قراری برای من بی اندازه اهمیت دارد؛ چه قرارهای کاملا رسمی، مثل حضور در کلاسهای دانشگاه چه قرارهای خیلی خودمانی با رفقا.
برای این که چنین اهمیتی را با رسم شکل و نمودار بهتان نشان بدهم باید بگویم اینجانب هر کجا که دیرم شده باشد و چند دقیقه معطل شوم و حس کنم امروز از آن روزهایی است که تاکسی گیرم نمی آید، بلافاصله سوار اولین ماشینی که برایم بوق می زند می شوم!
مثل امروز  که سلام کنان نشستم توی پژو پارس سف
شاید مشت‌های بسته نوزادها علت داره، شاید خدا توی گوشش گفته: اینم سر راهی‌ت واسه سفر دور و درازی که داری می‌ری. اصلا شاید خدا گفته: ببین اینجایی که داری می ری فراز و نشیب‌ها زیاده. اینو بذار تو مشت‌ت و توی سخت‌ترین و زیباترین لحظه‌ها ازش استفاده کن! 
زمان لازم‌ه تا ادم‌ها بفهمن که خدا توی مشت‌شون چی پنهون کرده، ولی من مطمئنم اون چیز، چیزی جز عشق نیست. وقتی اومد سراغت می‌بینی چه معجزه بزرگیه که دوباره متولد می‌شیم! دوباره دلتنگ خدا می‌شی
شاید مشت‌های بسته نوزادها علت داره، شاید خدا توی گوشش گفته: اینم سر راهی‌ت واسه سفر دور و درازی که داری می‌ری! اصلا شاید خدا گفته: ببین اینجایی که داری می ری فراز و نشیب‌ها زیاده. اینو بذار تو مشت‌ت و توی سخت‌ترین و زیباترین لحظه‌ها ازش استفاده کن!
زمان لازم‌ه تا ادم‌ها بفهمن که خدا توی مشت‌شون چی پنهون کرده، ولی من مطمئنم اون چیز، چیزی جز عشق نیست. وقتی اومد سراغت می‌بینی چه معجزه بزرگیه که دوباره متولد می‌شیم! دوباره دلتنگ خدا می‌شیم
درک نمی‌کنم که چرا فضولی و دخالت بیجا و سوال‌های شخصی که از زندگی آدم می‌کنند، بی‌ادبی نیست ولی وقتی بهشون بگیم به شما ارتباطی نداره یا همون (به تو چه)،  برای فرد مقابل و اطرافیان بی‌ادبی محسوب میشه. واقعا اینطور مواقع حرصم می‌گیره. و وقتی هم سوال می‌کنم چطور تجسس بی‌مورد شما بی‌ادبی نیست! و اون زمان انگار همه ناشنوا میشن!
و دوم اینکه چرا به هوای بارونی میگن هوای خراب!
مورد اولی واقعا در دلم مونده بود، و از اینطور آدما خیلی دلخورم.
صدای تیربارمیادخوب گوش کن محمود.محمودکه گوشش براثرصدای انفجارکرشده بودگفت این بعثی هاچرانمیرن خانه خودشان ازماچه میخواهند؟محمدگفت هرچه داری ونداری رابعنوان غنیمت میخواهند.
خلوت شده جاده مثل اینکه بعثی هارفته اندجهت تجاوزبه نوامیس.محموداین حرف هارادرهنگامی که میدیدولی نمیشنیدمیزدباکلی نارنجک سمت جاده رفت.
علی که هنوزمتوجه نشده بودگوش محمودکرشده دنبالش میرفت.
هردوجهت کشتن بعثی هاعازم میدان نبردبودند.
همه چیز اومده جلوی چشمم. تمام زجر هایی که کشیدم.انتظار هایی که تموم نمیشدن.خود خوری ها، فریاد های ساکت درونی.
منم وایمیسادم جلوی پنجره.مثل امشب. با این تفاوت که سه تا درخت های کاج جلوی اتاقم و سر نبریده بودن اون موقع.
سرم جیغ میزد. انگار یک مار زرد خوشگل دور حلقم پیچیده بود. و من داشتم خفه میشدم. و از طرفی عاشق این خفگی.
سخت بود. سخت بود...
من چجوری دووم آوردم؟
کاش تمام اون شکنجه ها یک آدم میشد تا محکم ترین سیلی دنیا رو توی گوشش بزنم.
سولفوریک اسید که بهش سلطان مواد شیمیایی هم می‌گن، هر ظرف کثیفی رو تمیز می‌کنه و برای تی‌ان‌تی و باتری ماشین و نساجی و هزارچیز دیگه هم کاربرد داره..سولفوریک اسید من رو یاد سلمان بنفشه می‌ندازه! چندسال پیش برای کارآموزی رفتم پالایشگاه سرخس. بخشی که داخلش افتادم تصفیه گاز بود و مسئولی که قرار بود در مورد اون بخش برام توضیح بده اسمش سلمان بنفشه بود..بنفشه علاوه بر اینکه همیشه موقع شام گوشی رو برمیداشت و زنگ می‌زد به آشپزخونه پالایشگاه و از ل
خیلی وقته ننوشتم....راستش به سرم زد حتی اینجا رو ببندم و برم.....ولی ترجیح دادم به جای بستنش چیزی ننویسم تا دوباره حس نوشتنم برگرده...
اینروزا اتفاق خاصی نیفتاده...کمی گرفتار دیدن تالار و آتلیه و ... بودم....حساب کتاب و ....
تالاری که میخوام و آتلیه رو تقریبا مشخص کردم...همه چیز جور میشه اگه خدا بخواد....
تمرینات شکرگزاری رو دوباره با هما شروع میکنم....میشه پنجمین دوره .... و هر دوره برام اتفاقات زیبایی افتاده....
اواسط آبان عروسی دوستمه و دیروز رفتم و براش ی
آیا سعی کرده اید عادت روزانه قهوه خود را بشکنید؟ آیا از قهوه و چای کافئین دار جلوگیری می کنید زیرا شنیده اید که آنها برای شما بد هستند؟ ممکن است بخواهید اهداف خود را مجدداً مورد مطالعه قرار دهید.
قهوه و چای نه تنها مراسم دنج صبحگاهی و باعث افزایش انرژی در هنگام رکودهای ظهر فراهم می کنند. این نوشیدنی های داغ همچنین از دیرباز به دلیل خاصیت دارویی آنها ، که در درجه اول از کافئین و آنتی اکسیدان های موجود در دانه های قهوه و برگهای چای حاصل می شود ،
 
 
 
 .مرتب گوششون میکنم :جمعه، آینه، کودکانه، مردتنها  و آوار، آوار، آوار! صدبار فکرکنم گوشش کردم.عجیبه  شعرش! انگار شهیار قنبری شرایط منو داشته وقتی برای این کار شعرشو سروده! داره فرهاد از زبون من حرف میزنه: توهم با من نبودی!
حالم خوش نیست. به هر دری میزنم بیفایده ست. انگاری منو جادو کردند. بسراغ هرکسی که میروم مرا پس میزند .بلافاصله عین کسیکه اعصابش خرد بشه وبره سراغ سیگار،منهم سراغ موسیقی میرم. 
من واقعا نمیتونم تحمل کنم و اذیت میشم..بنابرین ترجیح میدم با کسی در مورد حالم صحبت نکنم..یعنی در واقع باید بگم هرچی تا الان صحبت کردم بسّه. این موضوعو با بحث عوالم سه گانه انسان که استاد تازه گفته؛تونستم الان توضیح علمی!!!(اعتماد نکنیدا یوقت : دی)بدم وگرنه قبلا فقط میدونستم خوشم نمیاد حرف دلمو زیاد به دوست و رفیق و اشنا بگم..البته الان معمولا وقتی با کسی درد و دل میکنید بعد از ورود حرفها از گوشش؛نمیزاره وارد عالم ذهنش بشه و از گوش دیگر خارجشون م
جای دنجی بود و هم صحبت خوبی
لیوان چای را بر میداشتم با چند عدد قند همراه خیالی مشتاق با گامهایی آرام میرفتم و کنارش مینشستم. حس میکردم! به ندرت میان صحبت هایم بر میگشت و خیره نگاهم میکرد بین خودمان بماند نگاهش عجب میچسبید من تماما خریدارش بودم. سهم من از او حضورش و سهم او از من یک لیوان چای!
گاهی سخت بیتاب میشدم آرام سر فرا گوشش می آوردم که شاید نجوایم، سکوت دلنشینش را به لبخند همچون عسلش مزین کند واقعا معرکه میشد! آخرین بار کنار پله دیدمش. اما
 
هیچ فرقی نیست بین آن جوان نامردی که در فردیس کرج، کودک زباله گرد را برای دقایقی خنده به سطل زباله می اندازد و آن جوان بی خردی که ناراحتی اش از دولت را با آتش زدن اموال مردم جبران می کند با آن قاضی نفهم در خرم آباد که جوان کر و لال ایلامی را به ظن افغانی بودن بدون تحقیق به هرات می فرستد و خانواده ای را مدت ها سرگردان می سازد.
مهم نیست سوادتان چقدر است، شغلتان چیست، در برابر چه کسی ایستاده اید و ... انسانیت و وجدان که نباشد شما دیگر کسی نیستید.
کارولینای ما امروز برایمان جلسه گذاشته بود و مثل همیشه با هنر ارائه و طنز کلام و مثالهای ملموس و آماده در ذهنش حواس همه‌مان را جمع خودش. اما اینها فقط ظاهر کار است. یکعده مولکول شرّ و شیطان در فضای بعد از جلسه پراکنده بود که باعث شد بوهای دیگری هم از این جلسه ببرم. یک‌سری مولکولهایی که می‌گفتند کارولینا استرس داشت و جلوی سؤالهای تند و تیز جوان‌های زبان‌دراز و آزاد، تک و تنها و زیر فشار مانده بود. مولکولهای دیگری که می‌گفتند کارولینا می‌د
روزی اگر دخترم ذوق زده ازم امیر ارسلان نامدار پرسید با شور و شوق تمام عاشقانه اش را بگویم، زمزمه کنم زیر گوشش!
دخترم را پر توقع کنم یا خیالبافی! چه اشکالی دارد ؟
دخترم یاد بگیرد پرنسس است و هر سربازی ناجی خوشبختی اش نیست!
به دخترم یاد بدهیم بانو بودن را!

و وقتی انتخاب کردن به چنگ و دندان حریم قصر بسازد،حتی ویرانه را!
دخترم پی خوشبختی اصالت وار برود!



آدنا
خب.امشب می خوام یک کتاب صوتی دیگه گوش کنم. :)
الان دارم کلی ذوق می کنم و کلی خوشحالم. :)
بعد از این که گوشش کردم نظرم رو راجع به این کتاب جدید می نویسم.قبلا از نویسنده ی همین کتاب دو داستان کوتاه و یک داستان بلند دیگه هم خوندم.
امیدوارم کتاب خوبی باشه. :)
معین یک کتاب ازم گرفت
یه گوشش نوشته بودم "کاش معین از زندگیم میرفت بیرون"
نتیجه:
۱.مویز بخورید،برای تقویت حافظه خوبه.حافظه ی خوب که داشته باشید ،متوجه اید چه کتابی رو به امانت میدهید!
۲‌.هر فکری که به ذهنتون‌خطور کرد،سریع یه گوشه کناری پیادش نکنید!
۳.وقتی دوستتون ازتون سوال میکنه" چرا میخواستی از زندگیت‌ برم بیرون" بلند نزنید زیر خنده!
۴.یک آدم‌عاقل هیچوقت نمیخواد تنها دوست‌ماشین دارش از زندگیش‌بره بیرون!
آخرین باری که به این‌شدت خندی
آنچه در چند سکانس مربوط به بهبود فریبا دیدید تنها چند دقیقه از سی و چند سال زندگی یک جانباز اعصاب و روان است!دست خودش نیست وقتی صدای انفجار در گوشش میپیچد دیگر بیقرار میشودخودش را میزند، هر کس دستش را بگیرد میزند، گاهی چیزی میشکند .....بعد که آرام شد یک گوشه مچاله میشود، به خرده های لیوان، به کبودی روی صورت همسرش، به چشمهای خیس و نگاه نگران بچه هایش، به رد خون دستش روی دیوار و پرده خیره میشود و آرام اشک میریزد و زیر لب دعا میکند:خدایا منو ببر!43 ه
امام صادق ع  فرمود هر که در باره بگوید انچه دو چشمش دیده ودو گوشش شنیده پس او از کسانی استکه خدای عزوجل در باره انها فرموده همانا انانکه دوست دارندفراوان یا فاش شود فحشا در باره انان که ایمان اورده اندایشانرا است  عذابی وردناک سوره نور ایه 18  شرح مجلسی ره گوید مقصود اینستکه مورد ایه تنهابهتان نیست بلکه شامل حقی هم که دبده و شنبده است مبشود  داودبن سرحان گوید از حضرت صادق ع ار غیبت پرسیدم که چیست  فرموداینستکه در باره برادرت در دین او بگو یی
♿ برنامه #مدرسه_ایران در پنجمین قسمت خود به مناسبت «روز جهانی معلولان» به موضوع «دانش‌آموزان توان‌یاب در مدرسه» می‌پردازد و با دکتر مجید قدمی، مشاور وزیر و رئیس سابق سازمان آموزش‌وپرورش استثنایی کشور گفتگو می‌کند.طبق آمارهای منتشر شده، بیش از ۱۵۰ هزار دانش‌آموز با نیازهای خاص در ایران درس می‌خوانند که شامل هفت گروه نابینا، ناشنوا، کم توان ذهنی، اختلالات عاطفی-رفتاری، جسمی – حرکتی، چند معلولیتی و اختلالات یادگیری می‌شوند. حدود نیم
بدبختی نویسنده نبودن و نوشتن را دوست داشتن همین است که میخواهی بنویسی، میدانی چیزی برای نوشتن هست، چیزی ذهنت را و گلویت را اذیت میکند اما نمیدانی چیست، چگونه بنویسی‌اش، از کجا شروع کنی و اصلا همه این‌ها یعنی چه.
بعد نوشتن میشود مانند پست قبلی که انگار دست کرده باشی در حلقومت و سعی کرده باشی چیزهایی را بالا بیاوری اما انگار روز‌ها چیزی نخورده بودی. فقط بزاق و اسید معده. غلیظ و بی‌محتوا.
بعد مینویسی کاش انسان کسی را برای دوست داشته شدن و کس
بدبختی نویسنده نبودن و نوشتن را دوست داشتن همین است که میخواهی بنویسی، میدانی چیزی برای نوشتن هست، چیزی ذهنت را و گلویت را اذیت میکند اما نمیدانی چیست، چگونه بنویسی‌اش، از کجا شروع کنی و اصلا همه این‌ها یعنی چه.
بعد نوشتن میشود مانند پست قبلی که انگار دست کرده باشی در حلقومت و سعی کرده باشی چیزهایی را بالا بیاوری اما انگار روز‌ها چیزی نخورده بودی. فقط بزاق و اسید معده. غلیظ و بی‌محتوا.
بعد مینویسی کاش انسان کسی را برای دوست داشته شدن و کس
"سکوت را بر هم مزن.
نتیجه فریادها، 
پژواکی ست که نهایتا به خودت برمیگردد.
در سکوت اما،
قادر به شنیدن اسرار خواهی بود."
امروز توی باغ یه بچه گربه خیلی کوچولو پیدا کرده بودیم که فکر نکنم بیشتر از چند روز سن داشت چون گوشت نمی خورد ولی وقتی یه پاکت کوچیک شیر رو دم دهنش گذاشتم خیلی خوشحال شد و همه ش رو خورد. کلی به سرو گوشش دست کشیدم و وقتی کار می کردم همش بین پاهام با هر چیزی که اطرافش بود بازی می کرد. دوست داشتم با خودم بیارمش خونه ولی خب هم اجازه آور
فک پایینم را نوازش کرد. زیر لب گفت شت. یعنى ازش خوشش مى آید. از کنار گوشش، به چراغ ماشین ها نگاه میکردم که لا به لاى درخت ها جا به جا مى شدند. صورتم را سمت خودش کشید. لب هایم را بوسید. قلبم تند میزد. رهایم کرد. نوازش را ادامه داد. دوباره صورتم را سمت خودش کشید. این بار زبان هم بود. رهایم کرد. نوازشش را ادامه داد. براى بار سوم صورتم را سمت خودش کشید. لب بالایش را خوردم این بار. زودتر از دو دفعه قبل رهایم کرد. بلند شدیم و تا یک جایى با من پیاده آمد و بعد جد
 
فکر نکنم خودش بدونه چقد نگرانش میشم! اهل حرف زدنم که نیست. وقتی هم رو در رو بهم نگفته به روش نمیتونم بیارم که...
این بار فک کنم خیلی جدی عاشق شده! مونده تو گل... حرف نمیزنه لااقل بدونم دردش چیه که؟ 
چند دفعه از افراد مختلفی خوشش اومده بود، بلافاصله پریدن! دیگه میگفت تضمینی، هر کی میخواد ازدواج کنه بیاد من ازش خوشم بیاد.
انقدم بی تجربه بود تو چند تا خواستگاریش، دفعه اول حرف میزد، میومد میگفت فک کنم خوب بود. حرفاشونو میپرسیدم، میگفتم خب اینو نپرس
مهزم اسدی گوید امام صادق ع فرمود شیعه ما کسی است که صدایش از گوشش تجاوز نکند فریاد نکشد و دشمنیش از بدنش تنها تن خود را برنج اندازد نه دیگران را و مارا اشکار نستایدتا کینه. مخالفین را  برانگیزد با عیبگویما همنشینی نکندو با دشمن ما ستیزه نکند اگر مومنیرا بیند احترام کند  اگر بجاهلی بر خو رد  از او دو ری کند عرضکرد پس تکلیف من با این شیعه نماها چیست فرمود در میان انهاجداشدن خوب  از بد وتبدیل خوب وبد  و امتحان   واقع شودفحطی بر ایشان پیش اید که
دختردار که شدم روزی هزار بار در گوشش آهنگِ "یه دختر دارم شاه نداره" را میخوانم؛
اتاقش را پر می کنم از خرس و قلب های شکلاتی؛
هرروز میبوسمش و هرازگاهی حرفِ اول اسمش را با گلِ رز قرمز در جعبه ای میچینم...
آنقدر مهم بودنش را تاکید می کنم که خودش هم به این باور برسد؛ که فقط زمانی جنسِ مخالف را واردِ زندگی اش کند که آن بخش از نیازِ محبت های دخترانه اش را فقط او بتواند تامین کند.
متوجهید چه میگویم؟
حیف است احساس دختری را که با جان و دل بزرگش کرده اید؛ ی
امیر المومنین،ع میفرمود جان حودرا بمطالب شگفت حکمت استراحت دهبد زیرا جان هم چون تن خسته میشود 2 امیرامومنین ع میفرمود ای دانشجو همانا دانش امتیازات بسیاری دارد اگر بانسان کاملی تشبیه شود سرش تواضع است چشمش بی رشکی  گوشش فهمیدن وزبانش راست گفتن حافظه اش کنجکاوی دلش حسن نیت خردش شناختن  اشیاو امور دستش رحمت پایش دبدار علماهمتش سلامت حکمتش پپرهیز کاری و قرار گاهشد رستگاری جلو دارش عافیت و مرکبش وفا اسلحه اش نرم زبانی شمشیرش. رضا کمانش مدارا
دعای مجرب رفع درد گوش و سنگینی گوش – دعای برطرف شدن گوش درد شدید
اگر کسی سوره اعلی را در گوش کسی که صدای پیچیده دارد بخواند گوشش از آن صدای پیچیده خلاص می شود .
*****************************
ابن عباس روایت میکند که هرکس گوشش سنگینی میکند به خواندن (آیه ۹ سوره جن )
وَ اِنّا کُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِع الْانَ یَجِدُ لَهُ شِهابًا رَصَدًا
مداومت نماید و بعد از آن آیه بخواند :
کَاَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَاَنَّ فی اُذُنَیْهِ وَقْرً
با توجه به تجربه ای که در یادگیری و آموزش زبان دارم، مهمترین عامل تقویت شنوایی است. برای یادگیری هر زبانی، حس شنوایی نقش عمده ای بازی می کند. زمانی که شما به درستی لغات را بشنوید، می توانید به درستی دریافت کنید و در مراحل بعد، درک و بیان کنید. یکی از ضعف های کلام در مورد افراد ناشنوا و کم شنوا نیز به همین علت است، چراکه به دلیل عدم شنیدن درست کلمات، توانایی آنها در بیان، تحت تاثیر قرار می گیرد.
ادامه مطلب
صدای سوت در گوشش می شکند..
سوت،سوت و بازهم سوت...
به یاد میاورد،همه چیز را...
قدم هایش سست میشود...
لگدی به دیوار اتاقی میزند که هیچ دری ندارد ،ناخن شصت پایش از وسط میشکند خونریزی بدی دارد.در حالی که کف اتاق پخش شده و سر کوچکش را در دست میفشارد فریاد میکشد،فریاد می کشد،فریاد میکشد..
یک اسب از میان اتاق شیهه کشان میگذرد...
بدون سوار...
ان بغض متعفن و در گلو پلاسیده اش را در خفا بالا می اورد...
ناخن هایش را در گوشت دیوار فرو کرده و فریاد میکشد.
دیوار کش می
من گمشده ام در میان شما ‌، درمیان قلب های نفرت انگیز گرم، درمیان خودکشی های چندساعته، درمیان استکان های نشسته و عرق کرده. گمشده ام که بسازم خرابی هارا،که طلوع کنم تاریکی های مغزهارا که بنویسم نگفته های عمیق مرداب را. لجن زار ذهنم را رز خواهم کاشت یا شاید شیپوری که باور شوم که باور کنم ناامیدی عرق هارا. خودت را بکش تا بسازی خدارا تا باور کنی ناخدارا. راهی نیست باید پنهان عریان شوی در دست های خودت ،غرق کنی فاحشه را.پایان بده به چشم هایت ،کور شو
تجربه‌ انتقال علی انصاریان و علیرضا نیکبخت واحدی نشون داد جنجال و تقلا برای در صدر و صحنه موندن و تصویه حساب‌های نابخردانه حکایت همون فردیه که می‌زنه بچه‌اش رو می‌کشه تا ماتحت همسایه بسوزه. حالا هم ظاهرا گادوین منشا یادش رفته که بعد بازی با الدحیل تو یک چهارم نهایی جام باشگاهای آسیا و اون کامبک بیادماندنی عکسش رفت رو پروفایل شبکه‌ اجتماعی خیلی از ما هوادارها و همون‌جا هم موند. البته شاید هم براش مهم نیست! خلاصه هر چی هست فقط یکی به گوشش
جلسه آخر کلاس فیزیک یهو "س" یه آه عمیق و آروم کشید. زیر گوشش گفتم چی شده؟گفت هیچی،دارم فکر میکنم خوشبحال اونایی که الان دارن اناتومی میخونن...
و بعدش من هم یه آه عمیق و آروم کشیدم ...
پ.ن :راستی امروز روز سمپاده !روزمون مبارک!هرچند فارغ التحصیل شدم اما دلم هنوز تو اون مدرسه ست...!
پ.ن :پشت کنکور مثه برزخه. من برزخ رو دوست ندارم. میخوام تکلیفم روشن باشه.
خوشبحال اونا که فردا امتحان دارن و صبح زود میرن مدرسه!فکر نمیکردم یه روز حسرتم این باشه ...
خدایا گوش
 چند ساعت به عید مانده، راضیه دلش از آن ماهی تپلی هایی می خواهد که بیرون می فروشند و گوشش به حرفهای مادر که اصرار می کند آن ماهی ها هم از همین ماهی های داخل حوض هست، بدهکار نیست!!!
فیلم قشنگی بود و بازی ها مثل همه این فیلمایی که این چند روزه دیدم عالی. فقط همینو بگم که این فیلم کلی جایزه برده ؛ این دختر کوچولو هم به خاطر این فیلم، جایزه بهترین بازیگر کودک جشنواره فجرو برده و چقدر هم بازیش معرکه بود. اون بغضاش و اون چپ چپ نگاه کردناش دل ما را برد.
ی
هیچ وقت نمی‌ شنوید ورزشکاری در حادثه‌ ای فجیع، حس بویایی‌ اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌ مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادی‌ ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی ب
علاوه بر ماهیت مراجعه کنندگان به دفتر کارمان که بسیار آزار دهنده است، یکی از اتفاقات آزار دهنده محل کارم رفتارهای همکارم است. با اینکه انسان خوب و شریف و معقولی است اما به شدت روی من کراش دارد و این باعث آزار و اذیتم می شود. مدام گوشش به سمت من است که با چه کسی حرف می زنم، چه چیزی می گویم، چه کسانی با من تماس می گیرند، محل زندگیم کجاست، خانواده ام چه کاره اند!! از هر فرصتی برای تجسس در زندگی خصوصی من استفاده می کند! حتی روزهای تعطیل به بهانه ای زن
مثلا یه شعر میبودم. با بیت اول و دومم، مثل حریر، نرم و نازک پهن میشدم رو دل یه آدمی که دل تنگیاشو با شعر بغل میکنه. بعدش از بیت سوم پیچ و تاب میخوردم لابلای دهلیز و بطن قلبش و یه دستمال میگرفتم دستم و خونایی که به دلش کردن رو پاک میکردم. از اونجا پمپ میشدم تو بدنش و راه میفتادم تو رگ هاش و هرجا لازم میشد یه بیت صدقه میدادم به سلولاش و بهشون میگفتم حیف اون همه انرژی نیست که اینجوری غمباد بگیرین تو این خراب شده؟
از رگاش، خودمو میرسوندم به چشماش. میر
هوای راهرو دادگاه گرفته و خفه بود. چهره غضبناک پیرمرد در هم گره خورده بود و پسر مدام با التماس می‌گفت: آقا غلط کردم، تو رو به خدا مرا ببخشید... پیرمرد با غیظ پسر را نگاه کرد و به یاد حرف پزشک افتاد: متاسفم، خانم شما سکته قلبی کرده و در دم... اشک روی گونه‌اش لغزید. باز صدای پسرک در گوشش پیچید: غلط کردم آقا! من فقط شوخی کردم، خانومتان که گوشی را برداشت گفتم شوهرتان تصادف کرده و مرده! به خدا همین!
تو چشماش نگاه میکنم_زندگی که اجباری نیست کاترین...!
کاترین میگه هست...از نظر کاترین زندگی صبح و ظهر و شب‌هاییه که مدام تکرار میشه و ماعم گیر کردیم تو این تناوب طلسم شده...کاترین میگه خوشحالی و سرمستی که از بوی قهوه سرصبح بهت دست میده،همه برحسب عادته...کاترین میگه حس خوشایند کمک به بقیه همه مال این تناوب طلسم شده‌است...!
همینطور داره حرف میزنه که یهو میگم_پس اون لحظه‌ای که بغلت میکنه و میگه دلم برات تنگ شده بود؟! هیچ کجای این چرخه‌ی مریض قرار نبو
خدایا چه فیلمی بود! همه تنم جرقه جرقه شده از بس هیجان بهم وارد شد! 
یه فیلم ترسناک و روحی و مرده ای بود. که با دل نازکی خودم خیلی عجیبه چه جوری از دیدن این فیلم لذت بردم!(این جوری که بازیگری ویجی چی چیک بود!) یه مقداری هم گریه کردم!
نمی دونم این یه اثر ارجینال بوده یا کپی خارجیش بوده ولی از خلاقیت نویسنده ش هر کی که بوده لذت بردم.
 
خلاصه که به عنوان اولین مواجهه من با فیلم روحی و یه تجربه متفاوت برا من که همه ش کله مو کردم تو فیلمای رمانتیک خوب بود!
منم مثل همه جنیفر لوپز عزیز رو با آهنگ های آپلیفتینگ و پارتی طورش میشناختم، تا اینکه با آهنگ Let it be me از ایشون آشنا شدم! دیشب که برای اولین بار با دقت  گوشش دادم از شدت عشق و احساسی که از متن و صداش می بارید دگرگون شدم :)) 
اگه یه زمانی از اعماق دهلیزها و بطن های قلبم عاشق یه نفر بشم،  شاید این اولین آهنگی باشه که بخاطرش بارها و بارها گوش کنم 3> 
 
 if right comes and you choose left &
I'll be the first to forgive
If heaven is a beautiful place 
but those gates don't have enough space 
and they lock you out, spare y
ایمپلنت Cochlearارسال این صفحه به دوستان چاپ Facebook Twitter Pinterestایمپلنت کچلر یک دستگاه الکترونیکی کوچک است که به مردم کمک می کند. این را می توان برای افرادی که ناشنوا هستند و یا از شنیدن بسیار سخت است استفاده می شود. ایمپلنت کچلی همان چیزی نیست که یک شنوایی باشد. این عمل با استفاده از جراحی انجام می شود و به شیوه ای متفاوت عمل می کند.انواع مختلفی از کاشت حلزون وجود دارد. با این حال، اغلب آنها از چند بخش مشابه تشکیل شده است.    یک قسمت از دستگاه جراحی ب
هوالرئوف الرحیم
رضا حسابی روز سالگردمون محبت کرد. کلی حرف زدیم. کلی خواسته هام رو گفتم و در نهایت بهش یک زمان دادم. گفتم یا تغییرات مشهود باشه یا می شم رهای رهای آمل.
دیگه بچه ها هم خوبن.
رضوان به شدت با فسقل خوبه. اما نیاز به محبت رو هم کاملا ابراز می کنه و ما هم اجابت می کنیم. فسقلک هم هر روز کار جدید می کنه.
راه رفتنش خیلی عالی شده در جد بدو بدو. وقتی بگیم "الو فسقلک سلام" هرچی پیشش باشه رو بر می داره و می گذاره دم گوشش و سلام و الو. مهر هم ببینه سجد
اول از همه اینو گوش بده :) 
جهت گوش دادن کلیک کنید
دیشب با این آهنگ تک تک خاطره هایی رو که توی عکس های آلبوم بچگی هام جا مونده بودن مرور می کردم
آدمایی که بودن تو عکسا و الان دیگه نیستن ....میشد به راحتی با دیدن عکسا عطرشون رو حس کرد...
همین طور که  ورق می زدم و جلوتر می رفتم بیشتر به عقب برمیگشتم خوب نگاهشون میکردم تا از دوباره جای خاطره های بد تو ذهنم رو بگیرن... تا یادم بمونه واقعا کی بودم 
میدونی یکی از عکسا منو یاد یه خاطره ای انداخت...
یادمه بچه
دیشب ده ساعت خوابیدم و همین باعث شد تا نیمه های روز سرحال باشم. از جایی به بعد پریود امانم را برید و الان همچنان مست خوابم. 
برای اقای عاشق پیشه با محبوبه اسم گذاشتیم. با رامین سر حبیب به توافق رسیده بودیم ولی محبوبه گفت شاهرخ! و چه قدر هم شاهرخ بهش می اید. 
از انجایی که من دقت کافی و وافی را ندارم_ هرگز نداشته ام_ محبوب خاطر نشان کرد که شاهرخ قد بلند است و اوکی. ده امتیاز مثبت بر او. از ان طرف هم فاطمه زنگ زد و گفت برای طرح با شاهرخ حرف زده. گفتم خب
بسم الله مهربون :)
واقعا خسته شدم از این چرخه ی درس و امتحان. بی صبرانه منتظرم ترم تموم شه و تعطیلات برسه. وارد سال چهارم شدم دیگه ولی هنوزم دارم فکر میکنم اگه من مهندسی میخوندم الان چی شده بود و کجای زندگی بودم!
امروز کلاس زبان دارم ولی نمیرم. شنبه یه امتحان سخت دارم که هنوزم کلی نخونده دارم، فرصت کلاس رفتن ندارم. جدیدا فرندز رو هم دانلود کردم، امروز قسمت اولش رو دیدم ولی خب یه جاهایی اصلا متوجه نمیشدم چی میگن :| باید چند بار گوشش بدم تا متوجه بش
امروز چه روز مزخرفی بود. از نظر بعد انسانی میگم. اگر بخوام قلبی بگم میگم خدا رو شکر. نماز ظهر رو فرصت نکردم بخونم. حقیقتنش فراموش کرده بودم نماز بخونم، از اثرات پساپریودیه.فردا کوییز دارم که جمع کوییز‌ها میشه نمره پایان ترم. باید انرژی‌ام رو جمع کنم و بخونم. بیشتر امروز درگیر کارهای مهسا بودم. دائم بهش میگم کارهات رو ننداز دقیقه نود تو گوشش نمیره. یکی دیگه از دوستام هم خونه خریده روی این خونه وام بوده. دوستم هم داشته پرداخت می‌کرده مرتب. اما
شب عجیبی بود ...سرم داد نزد اما با ولومی بلندتر از حالت عادی حرف زد ...ترسیدم !توی خودم رفتم ...بعد ساعتی بغض کردم ...هر چه حرف می زد نمی توانستم راحت جوابش را بدهم‌...برای او همه چیز عادی بود و من تلنگر خورده ای گیج بودم که نمی دانستم چرا انقدر ترسیدم‌...ترسیدم....ترسیدم از این که روزی بخواهد محبتش را از من دریغ کند ...ترسیدم از وابستگی خودم ...ترسیدم از این حجم نیازی که به او دارم ...ترسیدم از زندگی ای که بی او ،به آنی فرو میپاشد ...مگر چقدر میتوان یک نفر
مردی که عاشق همکارش می‌شود و زن به عشق او جواب رد می‌دهد، دوره‌‌ای نقاهت را می گذراند و احساسات خود را زیر و رو می‌کند تا مرهمی بیاید بر این درد
 
کتاب برخلاف اینکه رمان نیست اما سیر منطقی دارد، حرف‌های شاید تازه، و البته صادقانه
 
من کتابشو دوست داشتم. ولی راستش رو بخواید به مرد حق نمیدم که انقد ناله کنه! طرف تو همین کتاب حداقل از پنج شیش تا عشق قبلیش و زن طلاق داده‌ش حرف میزنه. واقعا دلم میخواد ببینمش بزنم زیر گوشش. همه‌ی زنا رو امتحان کر
هوالرئوف الرحیم
گفتم حالا که نهم هست و چهارشنبه هم هست برم گوشش رو سوراخ کنم.
دختر سی ساله ای که وقتی دیده هام رو تو خونه تعریف کردم، مامان گفت احتمالا خودکشی کرده بوده، تو CPR بود و انقدر جو متشنج بود که منصرف شدم و گذاشتم سر فرصت با آرامش.
رفتیم خونه مامان جون مهربون. اونجا هم اون بنده ی خدا می خواست بیاد و باز انقدر جو اون طرف هم متشنج بود که زود جمع کردیم و اومدیم.

پی نوشت:
به رضا میگم، اینهمه زحمت بکش بچه بزرگ کن تو سی سالگی که تازه می خوای ثمر
پار سال به خاطر پول نداشتن مقدمات سفر رو فراهم نکردم  و گذاشتم به دقیقه ی نود . خدا رو شکر همون دقیقه ی نود کار ها انجام شد و هر طور شد خودمو رسوندم به این سفر . باز امسال وضع برعکس شد پول جور شده خدا رو شکر . اما چیزی که هست اینه که به هرکی می گم بیا بریم کربلا با یک حالت خسته ی بیحالی می گه نه .. . . .
همین الآن به ذهنم زد که یه نفر هست که می تونم باهش همسفر بشم . اما می دونم بیچارم می کنه ... پارسال خیلی اتفاقی باهش همسفر شدم . با ماشین من رفتیم و برگشتیم

عفونت گوش در کودکان
  
  در عفونت گوش خارجی، گوش قرمز و ملتهب است و ترشح دارد
 
 
 ساعاتی از نیمه شب گذشته و کودک شما بیدار است و گریه می کند. هیچ نشانه ای برای این بی قراری وجود ندارد جز این که او گوشش را می کشد. اولین (و بدترین) فکر شما می تواند این باشد: عفونت گوش. خوشبختانه تعداد بچه هایی که عفونت گوش می گیرند رو به کاهش است اما همچنان در مورد نیمی از بچه های زیر یک سال این موضوع بسیار شایع است. بچه هایی که چون هنوز به زبان نیامده اند عنوان مشک
شبى مهتابی مردی صاحب قوز از خواب برخواست. گمان کرد سحر شده، بلند شد و به حمام رفت. از سر آتشدان حمام که گذشت صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و به داخل رفت.وارد گرمخانه که شد جماعتی را دید در حال رقص و بزنم و پایکوبى. او نیز بنا کرد به آواز خواندن و رقص و شادى.در حال رقص چشمش به پاهاى جماعت رقصنده افتاد و متوجه سم آن ها شد و پى برد که این جماعت از اجنه هستند. گرچه بسیار ترسید اما خود را به خدا سپرد و به روی آنها نیز نیاورد.از ما بهتران نیز که
فارغ از دنیای آدم ها توی خیابان ها قدم می‌زد. البته که قدم زدن‌های دو یا چند نفره هم جزئی از برنامه روزانه رفت و برگشت از محل کار تا جهنم شخصی‌اش بود. ولی وقت هایی لازم است از دنیای آدم‌ها خرج شوی و کمی روی زحل قدم بزنی، به صدای لغزیدن پیک یک گیتاریست دیوانه گوش کنی و بی‌توجه به نگاه‌های اطراف کله تکان بدهی و زیر لب با خواننده فریاد بکشی.جدا از این‌ها انسان‌ها چیز جدیدی برای ارائه دادن نداشتند الا دروغ‌هایی که هر از چندگاهی با نوع جدیدی ا
خدایا چه فیلمی بود! همه تنم جرقه جرقه شده از بس هیجان بهم وارد شد! 
یه فیلم ترسناک و روحی و مرده ای بود. که با دل نازکی خودم خیلی عجیبه چه جوری از دیدن این فیلم لذت بردم!(این جوری که بازیگری ویجی چی چیک بود!) یه مقداری هم گریه کردم!
نمی دونم این یه اثر ارجینال بوده یا کپی خارجیش بوده ولی از خلاقیت نویسنده ش هر کی که بوده لذت بردم.
 
خلاصه که به عنوان اولین مواجهه من با فیلم روحی و یه تجربه متفاوت برا من که همه ش کله مو کردم تو فیلمای رمانتیک خوب بود!
نام : تاریکی لینک IMDb امتیاز : 8.2 از 10 – میانگین رای 30,015 نفر کیفیت : 480p BluRay  ,720p BluRay ,1080p BluRay موضوع : درام فرمت : MKV حجم :   1.68 گیگابایت + 863 مگابایت + 429 مگابایت مدت زمان: 122 دقیقه زبان: Hindi , انگلیسی سال انتشار : 2005
کارگردان : Sanjay Leela Bhansali
بازیگران : Amitabh Bachchan , Rani Mukerji , Shernaz Patel
 
خلاصه داستان : خانواده مک نلی صاحب فرزندی استثنایی (نابینا و ناشنوا) میشوند. نام این کودک میشل است. خانواده مک نلی راه مناسبی برای تربیت میشل نمی‌یابند به همین دلیل از آقای ساهای
من دست و پای خودم را از دست داده‌ام، از بس مسافت‌های طولانی را برای غیر تو دویدم و عاجزانه به دست و دامن هر غریبه و آشنایی آویختم. من صدایم گرفته و شنیده‌ نمی‌شود، از بس تمام عمر، غیر تو را با اخلاص و احساس خواندم. من چشم‌هایم دیگر جایی را نمی‌بیند، از بس به انتظار یک توجه، یک محبت، یک نگاه از این و آن، خیره به راه ماندم. من گوش‌هایم گنگ و ناشنوا شده، از بس کلام غیر تو در آن جمع شده است. من قلبم از کار افتاده، از بس عشق‌ها و علایق و تعلقاتِ بی
#سحرنوشتدست میکشم روی سر آرزوهایم، اشکهایشان را با انگشت احساس پاک میکنم و میگویم: غصه نخور! خدا کریم است...✋دستم نداشته هایش را توی ذهن مرور میکند و خیره میشود حجم خالی بودنش را. توی گوشش زمزمه میکنم: غصه نخور! خدا کریم است...پایم خم میشود تا گِل‌های فروافتادن در خاک مذلت را از سر و رویش پاک کند و آه میکشد درماندگی اش را. نوزاش میکنم زخم هایش را و میگویم: غصه نخور! خدا کریم است...خدا کریم است که شق القمر میکند ماه عاشقی را با قدوم کریم آل کریم.اصل
هیچ وقت به این فکر کردی آخر داستان زندگیت چیه؟ فکر کردی چطوری زندگیت تموم و دفتر زندگیت بسته میشه!؟ با یه بیماری عجیب، کهولت سن یا... یا برای لحظه ای که قلبت یادش می ره بتپه. امروز اعلامیه دختری رو تو کانال اخبار کویر دیدم که لحظه ای زمان رو برام متوقف کرد. دختری که همیشه بهترین بود. وقتی فرزانگان (تیزهوشان) درس می خوند بهترین بود. وقتی تو کنکور رتبه ی دو رقمی گرفت تو تمام کویر بهترین بود. وقتی دکترای حقوق بهترین دانشگاه ایران‌قبول شد بهترین بو
یادمه وقتی اولین بار دختری که زمانی عاشقش بودم رو با یه پسر دیدم رفتم خواب‌گاه و به این آهنگ گوش دادم؛ بعد یه پیانو گیر آوردم و شروع کردم به زدنش.
گوشش کن، شاید کمکت کنه.
بشنویم At The Ivy Gate(در دروازهٔ پیچک) از Brian Crain
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برا
مسلم با پاهای خسته و کم توان می دوید.
کف پاهایش کرخت شده بود.
سر انگشتانش می سوخت. ولی با سرعت می دوید.
پوتین سیاهش به کلاه فلزی سربازی که جلوی پایش ولو شده بود،
برخورد کرد و بعد ناگهان افتاد زمین.
آرنج های لرزانش را به زمین خاکی فشار داد و چرخید عقب.
سرباز عراقی بالای سرش بود.
لوله ی اسلحه را گذاشته بود روی پیشانی عرق کرده اش و می خواست
به مغزش شلیک کند.
صدای تند نفس نفس زدنش رسیده بود تا مجرای گوشش.
بوی باروت و آتش حالش را به هم می زد.
 زانوانش سست
من دست و پای خودم را از دست داده‌ام، از بس مسافت‌های
طولانی را برای غیر تو دویدم و عاجزانه به دست و دامن هر غریبه و آشنایی آویختم.
من صدایم گرفته و شنیده‌ نمی‌شود، از بس تمام عمر، غیر تو را با اخلاص و احساس
خواندم. من چشم‌هایم دیگر جایی را نمی‌بیند، از بس به انتظار یک توجه، یک محبت، یک
نگاه از این و آن، خیره به راه ماندم. من گوش‌هایم گنگ و ناشنوا شده، از بس کلام
غیر تو در آن جمع شده است. من قلبم از کار افتاده، از بس عشق‌ها و علایق و تعلقاتِ
بی
همه چیز خوب است! مثل وقتی که رویا می‌بینم، مثل وقتی که در هپروتم، مثل وقتی که هیچ‌کس در کنارم نیست. نمی‌توانم صبر کنم برای چشیدن مزهء بدی در این بهشت!یک کارگر سادهء خوش‌خلق که صبح تا نیمهء شب را بدون کشیدن آهی و با لبخندی بر لب سپری می‌کند. کلا شب می‌خوابد، صبح سر کار می‌رود، با چند تا از دوستانش خوش و بش می‌کند، شب برمی‌گردد یا برنمی‌گردد، همانجا در کارخانه شب‌زنده‌داری می‌کند!آن‌قدر پول دارد که اگر چند ماهی حقوقش را ندادند، باز هم چ
یک وقت هایی میشود که عمیقا میخواهم ناخن هایم را در گوشت بدنش فرو کنم و جوری خط بیندازم که رگه های خون روی پوستش دلبری کند و خورده پوست های کنده شده خون الودش که زیر ناخن هایم مانده عذاب وجدانم را ده برابر کند...میخواهم جوری در گوشش داد بکشم که موهایش سیخ شود و چشمهایش اشک بزند...میخواهم مثل سگ هار دهان کف کرده جوری گازش بگیرم که گوشتش کنده شود و درد کل بدنش را بی حس کند ...میدانید او مرا حرصی میکند..نمیتوانم ببینم اعصابش خراب است نمیخواهم اینطوری
همیشه برایم سوال است که در سر یک پسربچه مثل محمدمتین چه می‌گذرد. هر اتفاق خاصی که می‌افتد، دلم می‌خواهد بدانم او راجع به آن چه فکری می‌کند.حالا چه یک موضوع سیاسی مثل اتفاقات این چند وقت باشد (که خب ما در خانه راجع به آن صحبت نمی‌کنیم اما حتما به گوشش خورده)، چه یک اتفاق خانوادگی مثل از دست زفتن یک عزیز باشد، چه  چه یک جمله‌ی ساده در کتاب تاریخ مدرسه‌اش.
بدبختانه به هیچ وجه نمی‌توانم افکار خودم در آن سن و سال را به یاد بیاورم و تصور کنم محمد
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنایی نه در چشمی نگاه فتنه سازی نه آهنگ پر از موج صدایی ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحر گاهی زنی دامن کشان رفت پریشان مرغ ره گم کرده ای بود که زار و خسته سوی آشیان رفت کجا کس در قفایش اشک غم ریخت کجا کس با زبانش آشنا بود ندانستند این بیگانه مردم که بانگ او طنین ناله ها بود به چشمی خیره شد شاید بیابد نهانگاه امید و آرزو را دریغا آن دو چشم آتش افروز به دامان گناه افکند او را به او جز از هوس چیزی نگفتند در
خـــدایـــم را دوست دارم چون وفـــادارترین است و شاید به رسم همین وفاداریست که دوستانم را به او میسپارم . . .
 × :: × :: × :: × :: × :: × :: ×
از این به بعد هر کسی بهت گفت دوست دارم برو بغلش کن اروم سرت و بزار روی شونه هاش و یواش در گوشش بگو خفه میشی یا خفت کنم؟(کدومو دوست داری؟؟؟)
× :: × :: × :: × :: × :: × :: ×
بی تفاوت باش .. به جهنم ! مگر دریا مُرد از بی‌ بارانی ؟!
 
× :: × :: × :: × :: × :: × :: ×
بگذار بگویند خسیسم
من
دوستت دارم هایم
را الکی خرج نمیکنم
حتی برای تو. . . .
× :: ×
مرد سالاری نه شاخ داره نه دم.
اینکه یکی باید برای من تصمیم بگیره که با یکی ازدواج کنم
اینکه همیشه من برای برادر و پدرم یک سربارم و اونها موظفن از من مراقبت و نگهداری کنند هر چند من مستقل باشم و شاغل باشم اصلا مهم‌نیست مهم اینه تو با یک مرد فقط میتونی تعریف بشی.
اینکه توی خیابون یک پسر بچه با پررویی تمام به من آزار جنسی میرسونه و من فقط میتونم بزنم زیر گوشش و اگه کسی هم ببینه تقصیر منه که شئونات رعایت نکردم
 اینکه من حق انتخاب برای زندگیم ندارم
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم 
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یکی گفت : بلند بگو
گفتم : یک کلمه سه حرفیه _
ازهمه چیز برتر است؟
حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه 
گفتم: حاجی اینها نمیشه 
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه 
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه 
مادر بزرگ گفت: 
مادرجان، "عمر" است.
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت
دست دلم را گرفتم، آوردمش یک گوشه دنج، زیر چشمی نگاهش کردم، زیر بار نمیرفت که حرف بزند، اخم کرده بود و برای من قیافه گرفته بود، کم کم داشت بهم برمیخورد، ک دیدم زد زیر گریه،هاج و واج نگاهش کردم که وسط گریه خنده اش گرفت و گفت، چیه مگر نمیشود آدم دلش بگیرد؟! گفتم چرا میشود، دستش را محکم تر گرفتم و گفتم اما میشود که آدم حواسش به دلش نباشد، میشود که آدم دلش را فراموش بکند و بعد به خودش بیاید و ببیند دلش گرد و خاک گرفته و حسابی رنگ باخته است،دلم عجیب گ
هوالرئوف الرحیم
راستیییییی یادم رفت بگم.
دیشب بلاخره تونستیم خودمون رو جمع و جور کنیم و ترسمون رو بگذاریم کنار و فسقلک رو بردیم برای گوشواره.
ترسمون بخاطر خاطره ی سوراخ کردن گوش رضوان بود.  دادنش دست رضا و چهارتا قلچماغ هم گرفتنش که چی؟ که می خوان خوشگلش کنن.
ولی اینبار نه. اسپری بی حسی زد و تو بغل من آروم ایستاد و مزین به گوشواره ی قلبی شد و جیک هم نزد. با دقت دور و بر رو نگاه می کردم.
اومدم خونه خواب بود. برادرخان شروع کردن به افاضه ی فضل که ا
اعضای باشگاه هواداران جانگ کئون سوک" کری جی" و بازیگر "یو این نا"هر کدام (سی میلیون وون) برای کمک به کودکان آسیب دیده شنوایی اهدا کردند. در تاریخ پنجم سپتامبر، سازمان اجتماعی ولفر لاو اسنیل اعلام کرد که اخیرا یو این نا مبلغی را وقف کرده و گفته امیدوارم این مبلغ نا چیز،کمکی برای آن افراد باشد. پس از کمک سال گذشته، فنهای جانگ کئون سوک،سی میلیون وون دیگر را اهدا کرد. "کری جی" پنج میلیون وون در 2015، 10 میلیون وون در 2016 و 2017 و سی میلیون وون در سال گذشته
چوپان دروغگو : داستانی قدیمی اما ماندنی و همه پسند
چوپان دروغگو
معرفی:سلام همکلاسی قدیمی! قصه ی چوپان دروغگو رو یادته؟ یادته چقدر دلنشین و قشنگ بود؟!میدونی دیگه بچه ها تو کتاباشون این قصه قشنگ رو ندارن؟ خیلی حیف شد !!!اما….یه خبر خوب! این کتاب میتونه کوچولوتو ببره به همون دنیای رنگارنگ کودکی تو،میتونه زیبایی راستی و درستی رو با زبان کودکانه تو گوشش زمزمه کنه…
بریده ای از کتاب:مردم ده که صدای داد و فریاد حسنی رو شنیدند به سرعت دست از کار کشیدن
تو ی جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله رو ورق زدم تا ب جدول 
رسیدم
همین که تو دلم خوندم سه عمودی یکی گفت بلند بگو
گفتم : ی کلمه سه حرفیه از همه چی برترِ
حاجی گفت : پول
تازه عروس مجلس گفت : عشق
شوهرش گفت : یار
کودک دبستانی گفت : علم
حاجی پشت سر هم گفت : پول ، اگه نمیشه طلا ، سکه
گفتم : حاجی اینا نمیشه
گفت : خب پس بنویس مال
گفتم : بازم نمیشه
گفت : جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه
دیدم همه ساکت شدن
مادربزرگ گفت : مادرجان ، ” عمر ” .
سیاوش که تاز
رستاک می فرماید: درست یادمه، یادمه... ده و ده دقیقه بود رفت!
قضیه اونیه که گفت: من دیگه بهش فکر نمیکنم. سه ماه و دو هفته و چهار روزه که رفته و من کاملا فراموشش کردم. بهش گفتن: آخه مومن، اگه فراموشش کرده بودی که یادت نمیومد چند روزه رفتی. 
دارم از خودم می پرسم بعد از رفتنم ممکنه اسمم هم یادش نیاد یا بشینه روزهایی که نیستم رو بشماره؟ 
دارم با خودم فکر می کنم اصلا بود و نبود کسی مثل من براش مهم بوده؟ اصلا برای هیچکس دیگه مهم بوده؟ 
چقدر دوست دارم کسای
در باغی چشمه ای بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه ای دردمند بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می کرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می برد که تند تند خشت ها را می کند و در آب می افکند. آب فریاد زد: های، چرا خشت می زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایده ای می بری؟ تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنی
داشتم داستانی از جان چیور می خواندم. اسم داستان «مداوا» است. داستان مردی که زن و بچه‌هایش ترکش می‌کنند. او قرار است طلاق بگیرد و تنها زندگی کند. بعد از سیزده سال زندگی مشترک. خیلی تلاش می‌کند. روز کاری اش را پر مشغله می کند، شب تا دیروقت خودش را مشغول سینما و رستوران و همصحبتی با غریبه‌ها می کند. اما وقتی که می رود توی تخت خالی خوابش نمی برد. کتاب می خواند بازهم خوابش نمی برد. اوضاع طوری پیش می رود که نسبت به هشدار یک زن حساس می شود که در زن در گ
کتاب زغال سرخ : حق گرفتنی ست… حتی اگر نوجوانی باشی در روستا
 
تاب زغال سرخنویسنده: سیدحسن حسینی ارسنجانیانتشارات: شهرستان ادب
بریده کتاب:
شجاع نفس راحتی کشید و به راه افتاد… اما دویست سیصد متر بیشتر نرفته بود که راهزن‌ ها یکی پس از دیگری با اسب‌ هایشان آمدند و هر کدام تکه‌ ای از پیراهنش را پاره کردند و به رسم نارنگی با خودشان بردند…ص۸۸
بریده کتاب(۲):
پشت گوشش را خاراند و گفت: چه عرض کنم؟ اول صبحی تیمور خان و یک زن و مرد انگلیسی آمدن، بعدش هم
۲۸ مرداد روز جهانی عکاسی است و همین بهانه‌ای شد تا از عجیب‌ترین عکسی که طی چند روز پیش دیده‌ام بنویسم.من اسم این عکس را گذاشته‌ام "ناخن آشویتسی"این تصویر نشان‌دهنده رد ناخن زندانیان آشویتس در اتاق گاز است. جان کندن به معنای واقعی کلمه.اول خواستم خودم را به جای زندانی گرفتار در اتاق گاز تصور کنم. بعد از کمی فکر گفتم جای آن سربازی باشم که درب اتاق را به روی آن افراد بخت برگشته که محکوم به مرگ با گاز هستند می‌بندد. اما در انتها خودم را عکاس این
۲۸ مرداد روز جهانی عکاسی است و همین بهانه‌ای شد تا از عجیب‌ترین عکسی که طی چند روز پیش دیده‌ام بنویسم.من اسم این عکس را گذاشته‌ام "ناخن آشویتسی"این تصویر نشان‌دهنده رد ناخن زندانیان آشویتس در اتاق گاز است. جان کندن به معنای واقعی کلمه.اول خواستم خودم را به جای زندانی گرفتار در اتاق گاز تصور کنم. بعد از کمی فکر گفتم جای آن سربازی باشم که درب اتاق را به روی آن افراد بخت برگشته که محکوم به مرگ با گاز هستند می‌بندد. اما در انتها خودم را عکاس این
تا ز دردم غافلی، از درد و غم مردم،
دریغ، یک قدم رفتی ز من در هر قدم مردم، دریغ.
غم نباشد، گر بمیرم از غم و سودای تو،
چون نمردم از غم تو، از الم مردم، دریغ.
 
باده را گویی حرام و با هوس نوشش کنی،
هرزه را خوانی دروغ و هر زمان گوشش کنی.
زنده های نیم عریان بی حیا در پیش چشم،
مرده را از شرم که آخر کفن پوشش کنی؟
 
زندگی پروا ندارد از بد و نابود ما،
می کفد از غم دل و ناید به کف مقصود ما.
سبزه سان از سبزجانی زیر پا افتاده ایم،
کی توانی زیر پا دید این دل خشنود م
اونور آبیا میگن هر آدمی یه  the one داره..یکی که مثل یه نبات میفته تو چای زندگی آدم و بیشتر از هرکسی زندگی رو شیرین میکنه...همونی که بهترین قطعه پازله برای کامل کردن  آدم...همونی که گمه...همونی که همیشه نیست...همونی که همه عالم و آدم دنبالشن و چپ و راست واسش شعر سرودن و داستان گفتن و فیلم ساختن و ساختن و سرودن و ... در وضعیتی هستم که اگه این عزیز گمگشته از در اتاقم بیاد تو و بگه " های هانی! من اومدم! "  اونوقت پامیشم زانومو میارم بالا و همینجوری لی لی میرم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها